ادبیات و فرهنگ
نه راهی
نه روزنی
زمان کند می شود
تکه آسمانی از تو دریغ
*
بر سطر ها درنگ نمی کنی
همسایگان را یکی یکی سلام نمی رسانی
دل آماده نباشد
بذرِ مهر در آن می پوسد .
ما بافه بافه بهار بودیم
که به هم هدیه می شدیم
کلون انداختیم
کیچول بستیم
در غیابِ هم نشستیم
و جهان حنظلی شد که هر روز تلخ تر می شود
بنار- 1378